در هیئت ما رنگ و ریا جای ندارد
صد شکر خرافات و دغل پای ندارد
 
ما را چه به آنان که پیِ جاه و جلالند
هویی که بود بهر علی (ع)های ندارد
 
این نکته مگر طایفه ی فتنه ندانند
اینجاست که ابلیس زبون نای ندارد
 
بر منکر نابخرد بیمار بگویید
افسوس که او دیده ی بینای ندارد
 
بس خرده گرفته است همان حیله گر رذل
حال اینکه سوادي ز الفبای ندارد
 
امروز اگر مشقِ بدِ تفرقه بنمود
زین روست به حق باور فردای ندارد
 
آخر به کدامین عمل خویش ببالد
زشتی و پلشتی رخ زیبای ندارد
 
ای جان (مهاجر) تو چه پرسی ز درونش
آشفته دل آرامش و ماوای ندارد
 
  
 **علی اکبر پورسلطان (مهاجر)**
  
(استفاده از این غزل  با ذکر منبع  www.fajr57.ir   بلامانع است)