روزی مردی داخل چاله ای افتاد و بسيار دردش آمد . 
  
 یک روحانی او را دید و گفت : حتما گناهی انجام داده ای! 
   
یک دانشمند عمق چاله و رطوبت خاک آن را اندازه گرفت! 
  
یک روزنامه نگار در مورد دردهایش با او مصاحبه کرد! 
  
   
یک یوگيست به او گفت : این چاله و هم چنين دردت فقط در ذهن تو هستند در واقعيت وجود ندارند!!! 
  
یک پزشک برای او دو قرص آسپرین پایين انداخت! 
   
یک پرستار کنار چاله ایستاد و با او گریه کرد! 
  
   
یک  روانشناس او را تحریک کرد تا دلایلی را که پدر و مادرش او را آماده افتادن به داخل چاله کرده بودند پيدا کند! 
  
یک تقویت کننده  فکر او را نصيحت کرد که : خواستن توانستن است! 
  
یک فرد خوشبين به او گفت : ممکن بود یکی از پاهات رو بشکنی!!! 
  
سپس فرد بی سوادی گذشت و دست او را گرفت و او را از چاله بيرون آورد...! 
    
  
آن که می تواند انجام می دهد و آن که نمی تواند انتقاد می کند.
 
 جرج برناردشاو
  
** با تشكر از ارسال كننده : جناب آقاي مهندس سعيد رحيمي **