تاريخ انتشار: 22 اسفند 1395 ساعت 00:49:32
سروش ماندگار (قصیده ای در نکوداشت یاد شهدای والامقام) سروده ی علی اکبر پورسلطان (مهاجر)

طفلی که با گریه به این وادی روان شد

با قهقه خنده(1) از این دار فنا رفت

 

روزی مُنادی خواند ایّام وصال است

شادی کنان در آرزوی کربلا رفت

 

شد رهسپار وادی والای اعلاء

با کاروان جان نثار لاله ها رفت

 

دل را به دریا زد ، چنان دریا دلی شد

گو ناخدایی دست در دست خدا رفت

 

میرِ سلحشور سپاه جبهه حق

سنگر به سنگر تا دل بی انتها رفت

 

شیر دلاور خستگی را خسته تر کرد

کاین راه پر رنج و خطر را بارها رفت

 

مشتاق چشمان خمار نرگسی(2) بود

زد قید دنیا را ، به دردش مبتلا رفت

 

بر حسب پیمانی که با روح خدا(3) داشت

پابند عهد خود ، به آیین وفا رفت

 

در هر فراز از آزمون ها برترین بود

پیروز میدان ها ، ولی بی ادعا رفت

 

آمد به سوی معرکه ، تکبیر گویان

در آن فضای پر هیاهو ، بی صدا رفت

 

رخسار وحشت را اگر بی آبرو کرد

بی واهمه ، تا قلب کانون بلا رفت

 

رو سوی دشمن ، راه بی برگشت پیمود

نذر و دعا کردم بیاید ، از قضا رفت

 

از خودن آب عطش هم امتناء داشت

آری طریق عشق را ، بر این بنا رفت

 

در دام زشتی ها چه زیبا برنتابید

لبیک جانان گفت و با حمد و ثنا رفت

 

دیدی سرآخر تاب مهجوری نیاورد

تا از دیار دلبرش آمد ندا رفت

 

غوغای تخت سینه اش از درد دین بود

زین باب تا درد درون گردد دوا رفت

 

یاللعجب ! یاری که بال و پر ندارد

بر بال های زخمیِ باد صبا رفت

 

آن زاهد گمنام شب های مناجات

شادی کنان ، سوی دیاری جانفزا رفت

 

هوشی ز مدهوشی به آوایی دگر داشت

با ساز ضرب آهنگِ سوزی خوش نوا رفت

 

مستان و رقصان ، راه بی برگشت پیمود

دامنکشان از کوه مروه با صفا رفت

 

وان قهرمان مکتب آل نبوّت (ص)

با یا علی (ع) و یا حسین (ع) و یا رضا (ع) رفت

 

آثار جرح تیر و ترکش در بدن داشت

بی دردها! مهمان ما درد آشنا رفت

 

داماد رعنا منظر و گل چهره در دشت

با پیکری خونین و دستی در حنا رفت

 

وقتی بهنگام عروجش دست و پا زد

سوی بلندا شد ، ندیدم تا کجا رفت

 

جویندگان و پاسداران حقیقت

اینجا فقط شرحی ز اصل ماجرا رفت

 

در ماتم هجران صدها پاره ی تن

یک اُمتی از این مصائب ، در عزا رفت

 

هر دم مشامم می رسد بوی شهیدان

با اشک می گویم ، چه عطری زین فضا رفت

 

وقتی یقین دارم ، چرا از خود بپرسم

آیا سرش ماندگار از یادها رفت؟

 

یا آن همه سرسبزیِ فصل بهاران

در برگ ریزانی بدست بادها رفت؟

 

مرغ درونم میل آرامش ندارد

دائم نهیبم می زند ، بی ما چرا رفت

 

ماندی مهاجر در خم این پا و آن پا

امّا بنازم ناز شصتش ، پا به پا رفت

برگرفته از کتاب: ساقی مستان

1- امام خمینی: شهدا در قهقه ی مستانه شان و در شادی وصلشان عندربهم یرزقونند

2- امام زمان (عج)

3- امام خمینی (س)

 

  تعداد بازديدها: 4574
   


 



این مطلب از نشانی زیر دریافت شده است:
http://fajr57.ir/?id=75813
تمامي حقوق براي هیئت انصارالخميني محفوظ است.