اعترافات معاون احمدینژاد درباره او و مشایی
معاون رئیسجمهور و رئیس سازمان میراث فرهنگی در دولت قبل، ضمن بیان اینکه "در دولت احمدینژاد، نظریات و گفتمان برخی در مسیر سیاستهای جمهوری اسلامی نبود"، اذعان میکند که «مشایی شخص نبود؛ یک گفتمان و یک تفکری بود که احمدینژاد مؤمنانه به او ملتزم بود».
به گزارش انتخاب، احمدینژاد، سالها مدیریت دولت جمهوری اسلامی را در اختیار داشت. او در این بازه زمانی، افراد و شخصیتهای ناشناس و دستهچندمی را وارد عرصه قدرت كرد ولی اندكی بعد، زمانی كه این شخصیتها با سیاستهای او و بهویژه اسفندیار رحیم مشایی همراه نشدند، به راحتی آنها را كنار زد. این اختلافنظرها به موضوعات عقیدتی و گفتمانی منتهی نمیشد و در مسائل اجرایی نیز هر وزیر و معاونی كه سعی داشت سیاستهای خود را به اجرا بگذارد و اندكی متفاوت با احمدینژاد فكر میكرد، از دور خارج میشد. این موضوع عاملی شد تا رفته رفته شخصیتهای فراوانی با او زاویه بگیرند و اندكی بعد با او دشمنی كنند. البته عدهای نیز كه فرصتطلبتر بودند، تا پایان دولت احمدینژاد در جایگاه خود ماندند و بعد از اتمام دولت شروع به انتقاد كردند.
یكی از شخصیتهای سیاسی كه راه خود را در میانه دولت احمدینژاد عوض كرد، «احمدزاده كرمانی»، رئیس میراث فرهنگی و استاندار فارس در آن دولت بود.
وی با حضور در دفتر «قانون» به توضیح در مورد حواشی موجود پیرامون دولتهای نهم و دهم پرداخت كه متن گفتوگوی ما را با این فعال سیاسی اصولگرا در زیر پی میگیریم.
چه شد که دولت احمدینژاد، روی کار آمد؟
شاید یکی از مهمترین دلایل شکلگیری دولت نهم که به دولت مهر و مهرورزی مشهور شد، این بود که بیش از آنکه یک جنبه ایجابی داشته باشد، جنبه سلبی داشت. در واقع یک اعتراض و نارضایتی از وضع موجود یا انتقادی فراگیر نسبت به دولتهای گذشته شکل گرفت. مکانیزم توزیع ثروت تا آن مقطع به گونهای نبود که شاخصهای عدالت اجتماعی به شکل حداکثری بازتولید شود. پس بیشتر از آنکه یک جریان هدفمند نخبهمحور در سال 84 منجر به شکلگیری دولت احمدینژاد شود، یک نارضایتی فراگیر از عدم توازن در توزیع ثروتهای ملی و اقتصادی، اجماعی را در سمت اکثریت تودهها و طبقه متوسط به پایین شکل داد و منجر به شکلگیری دولتی شد که پس از آن خیلی از دوستان از جمله خود ما تلاش کردیم که برای آن یک چارچوب نظری و گفتمانسازی فراهم کنیم. بنابراین دولت نهم یک پاسخ بزرگ ملی به یک مطالبه پاسخ داده نشده بود و باید به سمتی میرفت که هر چه بیشتر، آن مطالبات را بازتولید کند. بنابراین دولت نهم و دهم به سمت برنامهها، پلانها و سیاستهایی رفت که توزیع ثروت در سطوح پاییندستی جامعه در اقشار مستضعف و آسیبپذیر، بیشتر اتفاق بیفتد.
در همین راستا نیز برنامههایی مثل طرح هدفمندی یارانهها، سهام عدالت، بنگاههای زود بازده، مسکن مهر و از این قسم، بیشتر هدفگیری اجتماعیشان اقشار متوسط رو به پایین در جامعه ایران بود و این دولت خودش را متکفل به پاسخگویی این جریان وسیع اجتماعی میدانست. کما اینکه دولت اصلاحات که برآمده از طبقه متوسط مدرن اجتماعی بود، یک بخشی از پلانها و برنامههایش متوجه این جریان اجتماعی و طبقه متوسط شد. البته به این معنا نیست که دولت نهم و دهم نگاه نخبهگرایانه نداشت، بلکه در مقام اولویتبندی سیاستها، این دولت عمده دغدغهاش کاهش فاصله طبقاتی و توزیع عادلانه ثروت در نظام اجتماعی بود. البته در دولت دهم تلاش شد که یک گفتمان و یک مبانی فرهنگی یا معرفتی تکوین پیدا کند که این موضوع به سرآغاز اختلافات در دولت دهم تبدیل شد. دولت دهم و برآمده از گفتمان سوم تیر 84، درصدد ایجاد یک گفتمان نخبهگرایانه در حوزه مسائل فرهنگی و تمدنی بود. در این موضوع دچار اختلافاتی در حوزه نظری در دولت بودیم؛ به گونهای که وقتی مهندس مشایی نظریه مکتب ایران را مطرح کرد، حداقل میتوانم بگویم به واسطه ابهام در مفاهیم و ادبیات ایشان، این مفهوم عامل انشقاق در بدنه دولت دهم شد.
آیا همین موضوع سرآغازی برای جریان انحرافی شد؟
اگر نخواهم از واژه جریان انحرافی استفاده کنم، در حقیقت این موضوع سرآغاز بحث و چالش جدی در دولت شد؛ به طوری که عدهای میگفتند مقصود شما از طرح نظریه مکتب ایرانی چیست؟ آیا این به معنای ایرانیگری و به معنای ناسیونالیستی است یا مفهومی است در تضاد با آرمانها و مبانی فلسفه شکلگیری جمهوری اسلامی و آیا این به معنای عبور از اسلامیت و اسلامگرایی به معنای متعارف جمهوری اسلامی است؟ این حرفها و نقدها باعث تحتالشعاع قرار گرفتن عملکرد دولت و دولتمردان در آن مقطع شد. من اعتقادم این است که شاید اگر به این مفاهیم و مباحث کمتر پرداخته میشد و دولت احمدینژاد که یک دولت عملگرا بود، آسیبهای کمتری میدید، بهتر میتوانست اهداف و مطالبات اجتماعی را پاسخ بدهد.
چرا دولت نهم با دولت دهم تا این حد تفاوت داشت؟
نمیشود تفکیک کرد چون بخشی از سیاستهای دولت نهم در دولت دهم محقق شد. سیاستها در حوزه مسکن، در دولت نهم تدوین و در دولت دهم تحقق یافت. نمیشود انفصال و انقطاعی برای این دو دوره قائل شویم. باید نگاه فرآیندی داشته باشیم. اگر بخواهیم روند را ارزیابی کنیم و دولت همان روندی را که در دولت نهم تداوم داشت تعمیم میداد، به نظرم در دولت دهم آسیبهای کمتری متوجه آن میشد و اختلاف کمتری بین این دولت و اردوگاه اصولگرایان و جریانات همسو با دولت دهم به وجود میآمد. چه بسا امکان بازتولید گفتمان دولت نهم در دوره 92 وجود داشت و حتی با اقبال اجتماعی هم مواجه میشد. شما میبینید در سال 92 بزرگترین غایب انتخابات، دولت دهم است در حالی که شما در همه ادوار گذشته شاهد بودید كه همه دولتها در انتخابات سهم داشتند. جمهوری اسلامی این فرصت را برای دولت هاشمی و خاتمی فراهم کرد که به عنوان دولت مستقر، گفتمان خود را یک بار دیگر به آزمون اجتماعی بگذارند.
چرا دولت دهم گزینهای را برای انتخابات معرفی نکرد؟
یکی از خطاهای استراتژیک دولت دهم این بود که خود را تبدیل به غایب بزرگ انتخابات و آزمون سال 92 کرد. تحلیلهای مختلفی در این مورد وجود دارد و شاید برخی گمانشان بر این است که دولت احساس کرد اقبال اجتماعی نسبت به او کم شده و شاید نمیخواست خودش را دوباره در معرض آزمون قرار بدهد و نیاز به یک بازیابی مجدد برای ورود به عرصه سیاسی و انتخاباتی کشور داشت. تحلیلهای مختلفی مطرح بود ولی بنده تحلیلی که از آن اطلاعات دارم و عرض میکنم؛ این بود که چون دکتر احمدینژاد قائل به ریاستجمهوری جناب مشایی بودند و این کسوت ریاستجمهوری را در کل دولت مردانشان برازنده مشایی میدیدند، به طور طبیعی در این موضوع تنازل کردند و حاضر شدند که به غایب بزرگ انتخابات تبدیل شوند.
یعنی شما معتقدید یک جریان فکری، فدای یک شخص یا یک اندیشه شد؟
البته میخواهم بگویم که آقای مشایی شخص نبود؛ یک گفتمان و یک تفکری بود که جناب آقای دکتر احمدینژاد مومنانه به او ملتزم بود. احمدینژاد تدوین دولت نهم و دهم را در چنین سپهر گفتمانیای تعریف میکرد. من یادم هست در اخبار سراسری ساعت 14، احمدینژاد گفت که نظریه مکتب ایران، نظریه دولت ماست؛ یعنی ایشان این نظریه را مستظهر کردند به حمایت کل دولت جمهوری اسلامی ایران. این نشان از این داشت که دکتر احمدینژاد به این ادبیات و گفتمان اعتماد، اعتقاد و التزام پیدا کرده و ایشان اگر قرار بود فرایند این دولت را بازتولید کند، گفتمان این دولت بود. ایشان احساس میکردند با اقبال اجتماعی روبهرو نیست و به نظرم شاید یک تدبیر به نوعی هوشمندانه سیاسی بود که ایشان نظام اجتماعی را در برابر یک انتخاب و گفتمان قرار دادند. طبیعتا بعد از این که براساس شاخصها و مقیاسهای نظام جمهوری اسلامی، جناب مهندس مشایی حایز صلاحیت برای احراز پست ریاستجمهوری قرار نگرفت، دولت در یک نگاه تقلیلگرایانه سیاسی و انتخاباتی، خودش را تبدیل به غایب بزرگ انتخابات در سال 92 کرد.
آیا خود شما و هیات دولت گفتمان مشایی را قبول داشتید؟
دولت در سالهای پایانی ریاستجمهوری احمدینژاد، تبدیل به کلکسیونی از نظرات شده بود. یعنی در حقیقت از سال 90 به بعد، میزان واگراییها در دولت نسبت به همگراییهایی که یک دولت باید برای پیشبرد اهداف و مقاصد خودش داشته باشد، خیلی بیشتر شد. یکی از دلایل این موضوع، شخصیت جناب دکتر احمدینژاد بود که این دولت را دچار واگرایی کرده بود. اقتدار شخصی احمدینژاد منجر به یک نظم صوری در دولت شده بود در حالی که اختلافات اساسی به لحاظ تئوریک و نظری در دولت دهم شکل گرفته بود. خود بنده یکی از کسانی بودم که در جاهایی دچار شکاف گفتمانی با برخی دوستان در دولت شدم و معتقد بودم برخی از نظریات و سویههای گفتمانی و آن مبانی گفتمانی آقایان، در مسیر سیاستهای جمهوری اسلامی نیست، اگر نگوییم در مسیر مبانی جمهوری اسلامی.
شاید سیاست جمهوری اسلامی مقتضایش این ادبیات در آن مقطع نبود و در آن شرایط به نظر من این واگراییها تشدید شد. هر چند به زبان نیامد و شما دیدید بعد از پایان دولت دهم، کسانی مثل آقای کامران دانشجو، مسعود زریبافان و دیگرانی آمدند و نقدهایی را گفتند؛ گویی در دوره دولت مستقر محذوریت داشتند و پس از پایان و اتمام دولت، اینها توانستند حرفهای خودشان را بزنند. البته بنده سال 90 خیلی صریح در جلسهای بیش از یک ساعتونیم با شخص رییسجمهور نشستم و صحبتهایم را گفتم و به این جمعبندی رسیدیم که باید استعفا بدهم. استعفای خودم را دادم و از دولت جدا شدم و بعد هم آمدم حرفهای خودم را شفاف گفتم. اما دیگرانی بودند كه به هر دلیلی ترجیح دادند به سکوت خودشان تا پایان دولت ادامه بدهند و بعد از پایان دولت به نقد گفتمان احمدینژاد بپردازند. یکی از مهمترین شقوق بحث گفتمانی ایشان، همین بحث نظریات آقای مهندس مشایی در حوزه فرهنگ، در حوزه تاریخ و دین و در حوزه مسائل اجتماعی بود که با ذائقه رسمی و عمومی بخش مهمی از جامعه و حاکمیت در تضاد بود.
آیا اینكه یاران احمدینژاد در سال 92 به آقای روحانی رای دادند صحت دارد؟
من خیلی شفاف عرض کنم که در دولت احمدینژاد، افرادی بودند که از لحاظ مشی فکری و گفتمانی، صددرصد منطبق با گفتمان اصلاحطلبی بودند؛ افرادی با ادبیات اصلاحطلبی جزو مقربترین افراد در دولت بودند. همدلی و همراهی آقای احمدینژاد در سالهای آخر دولتشان با این جریان بیشتر شد. شاید اگر امروز یک دولتی برآمده از دولت دهم شکل میگرفت، محل تعجب خیلی از جریانات اصولگرا و اصلاحطلبی میشد. ما دچار یک چرخش گفتمانی در دولتسازی بودیم و این فرمایش شما را تایید میکنم. اگر قرار بود دولتی با ساختار جنس گفتمان مشایی شکل گیرد، به طور طبیعی در پارهای از سیاستها و برنامهها به خصوص در حوزه فرهنگی و اجتماعی، شباهت بسیاری با گفتمان اصلاحطلبی میداشت. البته در حوزه اقتصادی و عمرانی و اجتماعی همان گفتمان دولت نهم و دهم تداوم پیدا میکرد.
پیش بینی شما از سال 96 و همچنین موضعگیری طرفداران و دوستداران احمدینژاد که تحت یک سری محدودیت قرار گرفتهاند، چیست؟
تجربه گذشته نشان داده که به طور تقریبی جامعه ایران متوقف در شخص نیست. شما در گذشته برخی کاندیداهایی را دیدید که آرای بسیار فراگیری را به خودشان اختصاص دادند. از گفتمان فراگیر اصلاحطلبان پدیدهای به نام احمدینژاد در سال 84 به وجود میآید. این به معنای توقف در اشخاص نیست، بلکه گفتمانها در هر دورهای اگر منطبق با نیازهای اجتماعی شوند، میتوانند جاذب باشند و میتوانند نظمهای گذشته را به هم ریخته و نظمهای نوینی در جامعه ایران ایجاد کنند. جامعه ایران به لحاظ رفتارشناسی سیاسی و انتخابات، کمتر قابل پیشبینی است. یکی از دلایل این موضوع گفتمانهای متضاد در بازههای زمانی خیلی محدود است که میتواند آرای اجتماعی را به خود جلب و جذب کند و این نشان میدهد که فضای اجتماعی در ایران یک فضای سیال و سیار است. یعنی ما شاهد آرای سرگردانی در دورههای متعدد انتخاباتی هستیم.
اگر دهکهای حداقلی بالا و پایین جامعه که به اصول خاصی به لحاظ سیاسی و اعتقادی، اعتقاد دارند و به کاندیدای خاص در هر دوره رای میدهند را کنار بگذاریم، با یک بدنه حداکثری در نظام اجتماعی مواجه هستیم که بسیار سیال و سیار است. من نمیخواهم لفظ آرای خاکستری را به کار ببرم چون به این واژه خیلی اعتقاد ندارم. این بدنه اجتماعی بسیار هوشمند است و سعی میکند نیازهایش را با گفتمان و ادبیات سیاستمداران و سیاستورزان تطبیق بدهد و برخلاف آن اقلیت دو دهک بالا و پایین نظام اجتماعی که در اصول خودشان خیلی فروکاست کردهاند، این جماعت بسیار سیال و انعطافپذیر هستند و به هر گفتمانی که بتواند مطالبات آوانگارد داشته باشد و مطالبات اجتماعی را پیگیری کند، رای میدهند. شما خواهید دید اگر در سال 96 روحانی با یک کاندیدای آوانگاردی روبهرو شود، صددرصد بازی را خواهد باخت و ما با اولین پدیده دولت یکدورهای و تکدورهای مواجه خواهیم بود.
گزینهای را دارید كه برای این دوره معرفی کنید تا بتواند با حضور در انتخابات، به رقابت با روحانی بپردازد؟
سال 84 ما به گفتمان آقای احمدینژاد اعتقاد داشتیم و برای او کار میکردیم. ولی اگر اسفند یا بهمن 83 را مروری کنیم، میبینیم آقای احمدینژاد یک پدیده ناشناخته در فضای سیاسی ایران بود. حتی شاید بتوان گفت در استان تهران امواج اجتماعی در اوایل سال 84 ایجاد شد و از آقای احمدینژاد، استار سیاسی در ایران ساخته و او را تبدیل به رییس دولت کرد. بنابراین شما جامعه ایران را باید همواره آبستن پدیدهزایی ببینید که همیشه این استعداد را دارد.
پیروزی احمدینژاد مولفههای فراوانی داشت، مانند اینكه مردم از برخی سیاستها و شخصیتها دلخور بودند. آیا اگر رویكردهای گذشته درست بود، مردم به سمت فردی مانند احمدینژاد میرفتند؟
اعتقادم این است که شما در انتخابات یک برآیند میبینید. انتخابات عبارت است از یک عدد 18 میلیون و 613 هزار نفر؛ این عدد برآیندی است از مجموعه بردارهای ناهمسو که به یک بردار همسو به نام عدد کذایی منجر میشود. در کتاب تغییر اجتماعی میگوید ما دو پدیده داریم: یک پدیده، تحول اجتماعی و پدیده دیگر، تغییر اجتماعی است. تحولات اجتماعی بلندمدت، دیرپا و بنیادین هستند در حالی که تغییرات اجتماعی، کوتاهمدت و محدود به زمان هستند. مجموعهای از تغییرات در نظام ارزشی منجر به تحولات در بلند مدت میشود. بنابراین دولتها با انجام برنامهها و اعمال سیاستهایشان، مجموعهای از تغییرات را ایجاد میکنند که در یک دوره منجر به تحولی میشود که این تحول در همان عدد که میگویم خود را بازتولید میکند. این عدد برآیند تمام اتفاقاتی است که در گذشته میتوانست اتفاق بیفتد. بنابراین میخواهم بگویم که دولتهایی که کنار گذاشته میشوند، برآیند عملکردشان همان گفتمان جدیدی است که بازتولید میشود. در نتیجه اگر شما به قبل از سال 84 بازگزدید، در بازه زمانی 76 تا 84 شاهد فضایی نزدیک به یک دهه متکثر سیاسی و فضای متشتت، پر از اختلاف و تفرقه و قتلهای زنجیرهای و روزنامههای کذایی و باقی ماجراها بودیم و همه اینها برآیندش میشود یک تحول که آن فضای پرآشوب سیاسی دوره اصلاحات، به یک فضای کمتنش، آرام و منضبط سیاسی منجر شود و مطالبات اقتصادی از این مسیر پیگیری شوند.
تحلیلی در این فضا خیلی رایج است؛ ولی عرض بنده این است که ما نباید به ظهور رسیدن پدیدههای انتخاباتی مثل احمدینژاد، روحانی، خاتمی و هاشمی را تک متغیره تحلیل کنیم. به خصوص هر چقدر به سمت جلوتر میرویم بر تعداد متغیرها افزوده میشود. تحلیل انتخابات ریاست جمهوری چندمتغیره است. همچنین برخی از متغیرهای ناشناخته وجود دارند که بعدها به ذهن بسیاری از کنکاشگران حوزه سیاست و انتخابات میرسند.
برگرفته از: روزنامه قانون
|