تاريخ انتشار: 25 مرداد 1394 ساعت 00:10:51
مثنوی "دخترم" سروده ی علی اکبر پورسلطان (مهاجر) به مناسبت روز دختر ، سالروز ولادت حضرت فاطمه ی معصومه(س)

دخترم ، بنشین کنار من دمی

گویمت از محرم و نامحرمی

 

گر که گوش ات بر زبانم وا کنی

راه خیر و عافیت پیدا کنی

 

حُرمت زن ،  در حیاء و عفت است

حکم حق تا روز محشر حجّت است

 

می شود آیا مگر نامحرمی

بی عقود حق بگردد محرمی

 

آیه ها بسیار آمد از حجاب

حرف قرآن را نشاید پیچ و تاب

 

چون دعا خواهی بگردد مستجاب

پس مشو غافل ز مأوای حجاب

 

گو کدامین عاقلی داری سراغ

روی گنج خود گذارد چلچراغ

 

یا کدامین کاسبی گوید پسر

این متاع برگیر و مجانی ببر

 

دُر شود پنهان در آغوش صدف

تا نگردد جانب دزدان هدف

 

وای ، بر نیرنگ دزدان شرف

با شبیخون می زنند از هر طرف

 

با هزاران حیله و مکرِ غریب

می دهند این ساده لوحان را فریب

 

چون حجاب زن ، جهاد اکبر است

قیمتش از خون شاهد هم سر است

 

پس حجاب برگزیده چادر است

این مثالِ آن صدف با آن دُر است

 

گمرهان گویند ، امروزی شوید

چند روزی ، بهر ما روزی شوید

 

یا که می گویند ، اکنون این مُد است

هر که با این مد نباشد ، بیخود است

 

زانکه ما یکبار دنیا آمدیم

دل به دریای فراموشی زدیم

 

دختر خوب و فریبای زرنگ

می شود مدهوش سوغات فرنگ

 

خوشتر آن باشد که همچون ما شوید

تا که در انظار ، خوش سیما شوید

 

هر که پا بند حجاب است اُمّل است

عصر موهای پریش و کاکُل است!

 

گر چه از این هم فراتر رفته اند

همچو تیری از کمان در رفته اند

 

از حریم آدمی منفک شدند

همنشین گربه ها و سگ شدند

 

من نمی گویم ، کلاهت قاضی است

گو کدامین عقل این را راضی است؟

 

داخل آن مخ کجا اندیشه است

بلکه انبار کلنگ و تیشه است

 

وین هنوز آغاز آن راه کج است

در گمانش منتقد با او لج است

 

او که اینگونه طبابت می کند

در امانت هم خیانت می کند

 

وهم گاهی ماورای باور است

او مگر دلسوز تر از مادر است

 

آنچه می گویند جانا مُهمل است

باب طبع ساکنین جنگل است

 

آن خداوندی که داده عقل و هوش

کرده انسان را مبّرا از وحوش

 

آدمی با آدمیّت زنده است

لاابالی تا ابد شرمنده است

 

دختر نابخرد و بی بند و بار

بهر همراهی نمی آید به کار

 

آنکه با قامت قیامت می کند

چند روزی استقامت می کند

 

این بهار زندگانی کوته است

چاره ای باید که پیری در ره است

 

بانوی مؤمن ز آهنگِ وقار

مطلب آموزد به صد آموزگار

 

آن طرف حق و حسابی مطرح است

فارغ از این به به و آن چه چه است

 

هر که دارد اعتراضی بر زبان

گو برو شعر (هدایت)* را بخوان

 

چون حجاب فاطمه (س) کردی برت

فکر دیگر را برون کن از سرت

 

خیره در چشمان نامحرم مشو

این کلام حق بود درهم مشو

 

الغرض آنچه مهاجر  گفته است

از گزند روبهان آشفته است

 

*اشاره به مثنوی "هدایت" از همین شاعر

  تعداد بازديدها: 5324
   


 



این مطلب از نشانی زیر دریافت شده است:
http://fajr57.ir/?id=66295
تمامي حقوق براي هیئت انصارالخميني محفوظ است.