تاريخ انتشار: 12 آذر 1390 ساعت 15:45:10
نگاهي كوتاه به زندگي و شهادت حبيب بن مظاهِر اَسَدي ( رضوان الله تعالي عليه) از اصحاب و شهداي كربلا

تهيه و تنظيم : ميكائيل جواهري

حبيب بن مظاهر از صحابه پيغمبر اكرم (ص) بود. او و مسلم بن عَوسَجه و هاني بن عُروَه و عبدالله بن يَقطَر پيامبر را درك كرده و احاديث ايشان را شنيده بودند از جمله اين حديث پيامبر كه فرمود :همانا پسرم حسين در زميني از زمينهاي عراق به نام كربلا كشته خواهد شد. هر كس او را درك كند ياريش نمايد.

حبيب داراي فضيلت و تقوي و ايمان عالي بود و اهل عبادت و شب زنده داري ، به طوري كه هر شب يك قرآن ختم مي نمود و از خواص اصحاب اميرالمومنين(ع) به شمار مي رفت. حبيب بن مظاهر از جمله كساني بود كه در خانه ي سليمان بن صرد خزايي با جماعتي نامه به امام حسين (ع) نوشتند تا آن حضرت به سوي ايشان به كوفه رفته و همگي با ايشان بيعت نمايند.

وقتي مسلم بن عقيل (ع) وارد كوفه شد ، مردم اظهار خوشحالي مي كردند و دسته دسته به خدمت آن حضرت مي آمدند و آن جناب نامه مولايش را براي آنها مي خواند و آنها از شنيدن آن گريه مي كردند و اظهار بيعت مي نمودند .

از ميان مردم عابِس بن اَبي شَبيبِ شاكِري برخاست و پس از حمد و ثناي خدا گفت : من نمي دانم چه در دل مردم است و شما را مغرور نمي سازم . به خدا سوگند شما را خبر ميدهم از آن چه كه نفس خود را بر آن آماده ساخته ام، به خدا قسم هرگاه مرا بخوانيد آماده نبرد با دشمنان شما هستم و پيوسته در ياري شما شمشير مي زنم تا خدا را ملاقات كنم و مزد خود را تنها از خدا طلب مي كنم .

بعد از او حبيب بن مظاهر برخاست و گفت : اي عابس خدا تو را رحمت كند ، همانا آن چه در دل داشتي به طور مختصر بيان كردي و ادامه داد : سوگند به خداوندي كه جز او معبودي نيست ، من نيز مثل عابس بر همان عزم و اراده هستم.

حبيب و مسلم بن عوسجه در كوفه براي حضرت اباعبدالله (ع) از مردم بيعت مي گرفتند تا آن كه ابن زياد وارد كوفه شد و مردم را از اطراف مسلم پراكنده ساخت و آن دو را نزديكان و خويشانشان مخفي ساختند و هنگامي كه امام (ع) به كربلا وارد شد ، مخفيانه از كوفه خارج شدند و خود را به آن حضرت رساندند. وقتي كه حبيب كمي ياران امام و كثرت دشمنان او را ديد ، به حضرت گفت : در اين نزديكي قبيله اي از بني اسد زندگي مي كنند اگر اجازه بفرمائيد به سوي آنان مي روم و به ياري تو دعوتشان مي كنم . شايد خدا هدايتشان كند .

امام اجازه داد و او به سوي آنان رفت و پندشان داد و گفت : اي بني اسد بهترين پيغام را براي شما آورده ام و آن اين كه حسين بن علي (ع) پسر فاطمه دختر رسول خدا (ص) با عده اي از مُومنان  در نزديكــي شما اقامت گزيده و دشمنانش دور او راگرفته اند تا او را به شهادت رسانند و من نزد شما آمده ام تا از اين واقعه جلوگيري كنيد و احترام رسول خدا را در مورد فرزندش حسين حفظ نماييد.

به خدا اگر او را ياري نماييد خداوند شرافت دنيا و آخرت را به شما عطا كند و اين امتياز را در حق شما منظور نمودم چرا كه شما قوم من و برادران من هستيد و از هر كسي به من نزديكتريد .

عبدالله بن بشير اسدي برخاست و گفت : اي اباالقاسم خدا تو را پاداش خير دهد، به خدا چيزي براي ما آورده اي كه جوانمرد آن را بر هر چيز ديگر ترجيح مي دهد و من نخستين قبول كننده هستم.

جماعتي نيز به اين دعوت لبيك گفتند و همراه حبيب حركت كردند. فردي از آنان جدا شد و جريان را به ابن سعد گزارش كرد و او اَزرَق را با پانصد نفر جنگجو فرستاد و جلوي آنا ن را گرفتند و برخوردي رخ داد و چون ديدند توانايي مقابله ندارند شبانه به منازلشان برگشتند و حبيب به خدمت امام بازگشته و جريان را به عرض حضرت رساند.

حضرت فرمود :

وَ ما تَشاووُنَ اِلا اَن يَشاءَ الله و لاحَولَ ولا قُوهَ اِلا بِالِله

( و هيچ چيز را نمي خواهيد مگر اين كه خدا بخواهد و هيچ نيرو و قوتي بجز خدا نيست)

حبيب بن مظاهر پيوسته سعي و كوشش و تبليغ مي كرد تا گمراهان و مخالفان و دشمنان حضرت امام را هدايت كند. در يكي از روزهاي پس از ورود حضرت به كربلا عمر سعد ، قُره بن قيس حنظلي را به خدمت سيد الشهداء (ع) فرستاد تا سوال كند چرا به اين سرزمين آمده اي ؟ وقتي حضرت او را ديد از اصحابش سوال كرد : آيا اين مرد را مي شناسيد  ؟

حبيب عرض كرد : بلي اين مردي تميمي حنظلي است و او را قبلا به حسن راي و عقيده مي شناختم و گمان نمي كردم در اين معركه وارد شود . قره بن قيس پيش آمده و به امام سلام كرده و پيغام ابن سعد را ابلاغ نمود.

امام (ع) به او پاسخ داد. سپس حبيب به وي گفت: واي بر تو اي قره ، چرا به سوي اين ستمكاران و ستمگران بر مي گردي ؟ اين مرد را كه خداوند به وسيله پدرانش شما و ما را هدايت كرده و كرامت بخشيده ، كمك و ياري كن  .

قــره گفت : پاسخ پيام را مي رسانم و سپس تصميم مي گيرم .

هم چنين هنگامي كه سپاه عمر سعد اقدام به جنگ كردند، حضرت عباس (ع) به خدمت حضرت آمد و عرض كرد : برادر ، لشكر به سوي ما مي آيند .

حضرت فرمود : برادرم عباس برو ايشان را ملاقات كن و بپرس چه شده  ؟

حضرت قمر بني هاشم با بيست سوار كه از جمله زهير و حبيب بودند  به سوي آنان رفتند و پس از گفتگو آن حضرت بازگشته و خبر قصد حمله آنان را به عرض مي رساند . امام (ع) فرمود‌ : به سوي ايشان برگرد و مهلتي بخواه كه امشب را صبر كنند و جنگ را به فردا موكول نمايند.

از آن طرف همراهان حضرت عباس (ع) مقابل لشكر ايستاده بودند و آنها را پند مي دادند. حبيب به آنان گفت : هان اي مردم به خدا سوگند در روز قيامت پيش خداوند بد قومي خواهند بود  كساني كه فرزندان پيامبر و خويشان و اهل بيت او و مردان خدا پرست اين ديار را كه سحرگاهان به عبادت برخاسته و بسيار به ياد خدا بوده اند ، به شهادت برسانند.

حبيب بن مظاهر جايگاه خاصي در نزد حضرت ابي عبدالله (ع) داشت به همين خاطر آن حضرت در روز عاشورا ، حبيب را در طرف چپ اصحاب خود قرار داد. وقتي كه مسلم بن عو سجه ضربه هاي متعدد خورده و از اسب روي خاك افتاد ، حبيب به همراه امام(ع) به كنار او آمدند.

حبيب گفت : اي مسلم  شهادت  تو بر من سخت است بشارت باد تو را بهشت  . مسلم با ضعف و ناتواني گفت : خدا تو را به نيكي بشارت دهد.

حبيب گفت : تو خويش و برادر ديني من هستي ، شايسته بود كه وصيتهاي تو را بشنوم و آن را به شايستگي انجام دهم ولي من هم به زودي به تو خواهم پيوست .

مسلم در حالي كه با دستش به امام (ع) اشاره مي كرد، گفت : همه وصيت من آن است كه در راه حسين جان دهي.

حبيب گفت : به پروردگار كعبه سوگند به سخنت عمل خواهم كرد  .

در روز عاشورا ابوثمامه وقت نماز ظهر را به امام ياد آور شد . حضرت فرمود : نماز را ياد آور شدي خدا تورا از نماز گزاران و ذاكران قرار دهد ، از اين قوم بخواهيد دست از جنگ بردارند تا ما نماز گزاريم  . چون حصين بن تميم اين سخن را شنيد فرياد زد كه : نماز شما مقبول درگاه خدا نيست .

ضريح جناب حبيب بن مظاهر(سلام الله عليه)

حصين بر حبيب حمله كرد . حبيب مانند شير بر او تاخت و شمشير بر او فرود آورد. شمشير بر صورت اسب خورد و حصين از روي آن بر زمين افتاد . اطرافيان حصين جلو آمده و او را از چنگ حبيب ربودند ، حبيب رجز خواند و به نبرد پرداخت . جنگ سختي ميان او و لشكر كينه توز رخ داد، در اين موقع شخصي از بني تميم به نام بديل بن صريم بر آن جناب حمله كرده و شمشير بر سر مبارك او فرود آورد و فرد ديگري از همين قبيله او را مورد اصابت نيزه قرار داد ، حبيب بر زمين افتاد و خواست برخيزد حصين بن تميم با شمشير او را زد و سپس سر آن پير عاشق را از تن جدا كرد.

چون حبيب شهيد شد ،انكسار و شكستگي در چهره ابا عبدالله (ع) پيدا شده و در آن حال فرمود : پاداش خود و ياران حامي و با وفايم را به نزد خداوند مي گذارم .

درود و رحمت خداوند بر حبيب مظاهر آن مظهر حب  به پيامبر و علي و آل علي باد .

و لا حول و لا قوة الا بالله العلي العظيم

(استفاده از اين مقاله بدون ذكر نشاني سايت http://www.fajr57.ir/ جايز نيست)

   


 
18 آذر 1393   
علی شریفی
خدا شما را باحبیب مشهور گرداند

20 بهمن 1392   
محمد حسین توکلی
سلام من کلاس چهارم ابتدایی هستم انشا در مورد یار امام حسین داشتم که با مادرم تو اینترنت گشتیم نوشته ی شما عالی بود خیلی خیلی درس گرفتم و استفاده کردم ممنون

18 بهمن 1392   
امیررضا
واقعا که بی نظیر بود

16 مهر 1392   
پاسخی به هادی
علیک سلام شما هم اگر حسینی هستید نیاید بخود اجازه دهید آثار دیگران را با نام خود ترویج دهید و خود را بعنوان یک استاد تاریخ اسلام معرفی نمایید حال آنکه اینچنین نیستید و حتی اگر هم باشید برای تهیه مطلب زحمتی بخود نداده اید ، این کار شرعا جایز نیست و ملاک حسینی بودن هم این نیست که می فرمایید لطفا از مرجع تقلید خود استفتاء نمایید

16 مهر 1392   
هادي
سلام دوست عزيز تو كه حسيني هستي بايد هدفت نشر فرهنگ كربلا باشه نه اسم خودت حالا چي ميشه اگه اجازه بدي بدون ذكر نام تو از اين مطالب استفاده كنند اگه برا ثواب اين هارو نوشتي ثوابشم از خدا بخواه نه از كس ديگه

27 آذر 1391   
سجاد
خيلي خوب بود

13 آذر 1391   
زهرا
تشکرفراوان

03 آذر 1391   
ahmad
ازاین داستان لذت زیادی بردم ثواب این لذت بر نویسنده باشد



این مطلب از نشانی زیر دریافت شده است:
http://fajr57.ir/?id=5513
تمامي حقوق براي هیئت انصارالخميني محفوظ است.