امام خمینی (ره) والله اسلام تمامش سیاست است؛ ***** مقام معظم رهبری: به گفتار امام و کردار امام اهتمام بورزید ***** امام خمینی(ره): ان شاء الله ما اندوه دلمان را در وقت مناسب با انتقام از امریکا و آل سعود برطرف خواهیم ساخت و داغ و حسرت حلاوت این جنایت بزرگ را بر دلشان خواهیم نهاد 1367/4/29 ***** امام خمینی(رحمة الله علیه) : حکومت آل سعود، این وهابیهای پست بیخبر از خدا بسان خنجرند که همیشه از پشت در قلب مسلمانان فرو رفته‌اند 1366/5/12***** امام خمینی (ره) شهادت در راه خدا مسئله ای نیست که بشود با پیروزی در صحنه های نبرد مقایسه شود، مقام شهادت خود اوج بندگی و سیر و سلوک در عالم معنویت است ***** امام خمینی (ره): ما تابع امر خداییم، به همین دلیل طالب شهادتیم و تنها به همین دلیل است که زیر بار ذلت و بندگی غیر خدا نمی رویم ***** امام خمینی(ره) ”من برای آنکه شما جوانان شایسته ای هستید، علاقه دارم که جوانی خود را در راه خداوند و اسلام عزیز و جمهوری اسلامی صرف کنید تا سعادت هر دو جهان را دریابید.„ ***** حُسنُ الخلاقِ یُدِّرُ الرزاقَ وَ یونِسَ الرِّفاقَ؛ خوش اخلاقى روزى ها را زیاد مى کند و میان دوستان انس و الفت پدید مى آورد. «نهج الفصاحه، ح 781»***** امام خمینی(س) علم همراه تهذیبِ نفس است که انسان را به مقام انسانیت می رساند .هم در علم کوشا باشید و هم در عمل و هم در تهذیب اخلاق ***** بايد مسائل اسلامي حل بشود در اينجا و پياده بشود. بايد مستضعفين را حمايت بكنند، بايد مستضعفين تقويت بشوند حضرت امام خميني قدس سره الشريف صحیفه امام – جلد 6 – صفحه 461 ***** اهمیّت فضای مجازی به انداره ی انقلاب اسلامی است "مقام معظم رهبری" ***** آن کسی قلمش قلم انسانی است که از روی انصاف بنویسد. امام خمینی (ره) ***** همان طوري که در سابق عمل مي‌شد، روضه‌خواني بشود، مرثيه گفته بشود، شعر و نثر در فضايل اهل بيت و در مصائب آنها گفته بشود. حضرت امام خميني قدس سره الشريف صحيفه امام – جلد 15 – ص 332 ***** نگذاريد پيشكسوتان شهادت و خون در پيچ و خم زندگي روزمره خود به فراموشي سپرده شوند. حضرت امام خميني قدس سره الشريف صحيفه امام، ج 21، ص 93 ***** من در ميان شما باشم و يا نباشم، به همه شما وصيت و سفارش مي‌کنم که نگذاريد انقلاب به دست نااهلان و نامحرمان بيفتد. حضرت امام خميني قدس سره الشريف صحيفه امام، ج 21، ص 93 ***** پيامبر اسلام نيازي به مساجد اشرافي و مناره‌هاي تزئيناتي ندارد. پيامبر اسلام دنبال مجد و عظمت پيروان خود بوده است که متأسفانه با سياست‌هاي غلط حاکمان دست‌نشانده به خاک مذلت نشسته‌اند. حضرت امام خميني قدس سره الشريف صحيفه امام، ج 21، ص 80 ***** پيغمبر اسلام تمام عمرش در امور سياسي بود، تمام عمرش را صرف كرد در سياست اسلامي، و حكومت اسلامي تشكيل داد. حضرت امام خميني قدس سره الشريف صحيفه امام، ج 15، ص 11 ***** امام به همه فهماند که انسان کامل شدن، علی وار زیستن و تا نزدیکی مرزهای عصمت پیش رفتن افسانه نیست. مقام معظم رهبری ***** راه ما راه امام خمینی است و در این راه با همه قدرت و قاطعیت خود حرکت خواهیم کرد. مقام معظم رهبری


 

 

 

تاريخ انتشار: 03 فروردين 1394 ساعت 00:16:29
سفرنامه ی کربلا (بخش دوم و پایانی)

به قلم: اصغر طایفه سلمانی

با این حرفش تمام کرک و پرم را ریخت و به قول بچه های جنگ بُرجَکَم را پراند، به یاد تکه کلامی کوی عشق تقدیم می گردد:روز هشتم (حرم حسینی) اتاقِ هتل علیرغم تمیزی ظاهر، ملال آور است زیرا اولاً کف پا با چهار عصب زپرتی که فقط به درد قلقلک دادن می خورد، به محض تماس با کفپوش سرامیک، خودش را جمع می کند تا کمتر با این سردی تماس داشته باشد، ثانیاً این اتاق ها روزها گرم و شب ها سرد هستند، ای کاش خورشید خانم می ماند تا گرما هم بماند، ثالثاً تشک های ابری و غیر طبی به بهترین وجه کار کمرم را می سازد، تا قبل از اذان صبح متواضعانه و به حالت رکوع از رختخواب جدا شده و پس از مقداری قدم زدن در اتاق و با اجازه «دیسک کمر» بتوانم راست بایستم.بعد از نماز جماعت صبح، مردم به حالت هجمه وارد قتلگاه می شوند و برخی از اعراب پشت به پنجره فولاد کرده و خود را به آن، و در و دیوار می مالند که علت آن را نمی دانم ولی از این کارشان خوشم نمی آید، بگذریم... حدود یک ساعت است که در قتلگاه به دعا و نماز مشغولم، قتلگاه اتاق کوچکی است که در سمت قبله سنگ مرمر سبز رنگی روی زمین بوده و از زیر آن نور قرمزی می تابد، این فضای محراب مانند، توسط پنجره ای از بقیه اتاق جدا شده و با حال و هوایی که دارد بیانگر گودال قتلگاه می باشد.

از حرم تا قتلگه زینب صدا می زد حسین دست و پا می زد حسین، پیر مردی روستایی و چروکیده پرسید این قبر کیست؟ گفتم: اینجا گودال قتلگاه است، تازه فهمیده بود که در کجا قرار گرفته است، از گریه و سوز و گداز او منهم گریه می کنم، چند بار خواستم آرامش کنم اما نشد، سرش را روی شانه ام گذاشته بود و مثل بچه ها گریه می کرد، نمی دانم چقدر طول کشید ولی مردم ما را روی زمین نشاندند و تا مدتی فقط به هم نگاه می کردیم و اشک می ریختیم؛ خدایا من کیستم؟

در قسمت زن ها هم غوغایی بر پا بود، گویی حمله می کنند تا امام را از دست شمر نجات دهند، صداهای مختلفی به گوش می رسد، یکی به زبان ترکی از مردم صلوات می گیرد، یکی به زبان اصفهانی از خانم ها می خواهد سریع تر حرکت کنند، یکی فریاد می زند: مگر صف شیر است که اینجوری بی صف جلو می روید؟!

اینجا از صفا و خلوص خاصی برخوردار است، نمازها، سوال ها، جواب ها، گریه ها و... همه خالصانه است.

رو به قبله و دقیقاً روبروی قبر مولایم نشسته و خود را حامل سلام تمام آباء و اجدادم می بینم که با آرزوی زیارتش چشم فرو بستند، از طرف اولین پدر و مادر شیعه ام تا آخرین آن ها، به آقا سلام می دهم، چه سلام با حالی شد، به نیابت برایشان نماز زیارت می خوانم، با عبور هریک از زوّار قیافه کسی از دوستان و آشنایان به یادم می آید و برایش دعا می کنم، خصوصاً اگر مطلب خاصی را خواسته بود، جالب اینجاست که با دیدن بعضی ها به یاد کسانی می افتم که سال ها بود آن ها را ندیده ام، خیلی دوست دارم کسی را هم شبیه مجید ببینم تا او را هم یاد کنم اما هر چه می گردم کسی را شبیه او نمی یابم!!.

در حرم حضرت عباس(ع) هم چهره های مختلفی مرا به یاد افراد دیگری می انداخت، بعضی از افراد را فقط در اینجا می توانستم یاد کنم، آن بی غیرتی که نیمه شب همسرش را با فحش و ناسزا از منزل بیرون کرده بود، آن مدیر نالایقی که با استفاده از همشهری بازی به آب و نانی رسیده و به قول خودش توپ هم نمی تواند جابجایش کند، آن آن آن... بگذریم.

چقدر سفر خوبی است، فرصتی به دست آمده تا از همه آن بند هایی که در شهر به خود بسته ایم رها شده و مقداری به خود بپردازیم، در این چند روز خیلی نماز خوانده و دعا کردم و ذکر گفتم و از وقت به بهترین وجه استفاده کردم، البته به نظر خودم اینگونه است شاید اگر یکی از اولیاء این را بخواند بخندد، اما خوب هر کس به اندازه وسع خود.

با یکی از زوّار که شش تیغه است و به قول خودش از سقا خانه محل شان برات کربلا گرفته، هم اتاقی هستیم و با هم صبح های زود و یا بهتر بگویم صبح نشده به حرم می رویم، یک روز (شب) با احتیاط و مثل آدم هایی که سال ها ریاضت کشیده و نماز شب خوانده اند به او گفتم: نماز شب خیلی فضیلت دارد و اگر یک رکعت آخرش هم خوانده شود خوب است، تا اذان صبح هم که وقت هست. گفت: من 11 رکعت را کامل می خوانم اگر تو می خواهی همان یک رکعت را بخوان!! در چهره اش دقت کردم، نه مثل من ظاهری مذهبی داشت، نه مثل من جای به اصطلاح مهر روی پیشانی اش بود، نه مثل من چفیه ای بر دوش داشت، با این حرفش تمام کرک و پرم را ریخت و به قول بچه های جنگ بُرجَکَم را پراند، به یاد تکه کلامی از آقای رضا امیرخانی افتادم که «مومن در هیچ چارچوبی نمی گنجد»، حالا دیگه به حق الیقین رسیدم که افراد را نباید با ظاهرشان شناخت، امروز (شب) نماز شب را با سرافکندگی و شرمندگی بیشتر خواندم و می توانم بگویم با بقیه نمازها تفاوت پیدا کرده بود.

از دیروز که کمتر غذا خوردم حال بهتری دارم و تصمیم دارم از امروز فقط به اندازه ی رفع گرسنگی بخورم، قبل از دیروز هم تا سیر نشده بودم دست می کشیدم اما اینجا خالی بودن شکم تاثیر فوری دارد و زود نتیجه می دهد، می خواهم از این فرصت خوب استفاده کنم، هر چند که فکر می کنم دوباره به کربلا خواهم آمد اما این فرصت را نمی خواهم از دست بدهم. امروز از به یاد ماندنی ترین روز های زندگی ام شد.\rروز نهم (مَحکَمه) از دی شب بوی الوداع می آمد اما امروز محسوس تر است، وقتی به رفتن فکر می کنم دلم می گیرد، فوراً به سمت حرم می روم و همه چیز را دوباره مرو می کنم کف العباس امروز برایم صحنه ی دیگری است، روضه های قطع شدن دست یلِ ام البنین را زمزمه می کنم، هرچه سعی می کنم همهمه ی بازار را نشنیده گرفته و به همهمه ی کارزار گوش کنم نمی شود، دو قرار با ابوعلا و حسین که از فروشندگان بازار هستند داریم تا ما را به کاظمین و سرداب حضرت عباس(ع) ببرند، ابوعلا مقدمات را هم آماده کرده اما سفارش می کند که نروید زیرا دیروز در بغداد بمب های بسیار قوی منفجر شده و کنترل ها شدیدتر شده و شاید به ریسکش نیارزد.

به دنبال حسین می رویم که ما را داخل سرداب ببرد، از کوچه هایی می گذریم که مثل شهرک های اطراف تهران از تیرها برق امامی گرفته اند.

از بین الحرمین وارد حیاط حرم حضرت عباس(ع) می شوم، چهارمین اتاق سمت چپ محکمه است، حدود 13 نفر در آنجا هستند که 4 نفرشان متهم به قتل، 6 نفر شاکی و لباس مشکی برتن، قاضی سید عدنان جلوخان الموسوی، یک نفر دستیار و حقیر که کنار در نشسته و گیج و منگ به آن ها می نگرم، سنگینی فضا حاکی از موضوع مهمی است، تا اینکه هر کدام از متهمین با دستور قاضی به پشت میز کوچکی می آیند و روبروی گنبد حضرت عباس(ع) می ایستند و بعد از قاضی این جملات را تکرارمی کنند، اُقسِمُ بِاللهِ، وَ بِالقُرانِ، با اشاره به گنبد وَبِالعَبّاسِ.... مو بر بدنم راست شده است و دیگر نمی توانم بشنوم اما فکر کنم این ها را گفتند اِتِّهامُ القَتلِ کِذبٌ کِذبٌ کِذبٌ ابهت صدای سید، اعتراف و صدای متهمین، اشک در چشمانم جمع شده، اولین بار است که اینگونه قسم خوردن را می بینم، قاضی حکم می کند که اینها قاتل نیستند، مقداری از ترسم می ریزد و آرام می گیرم، صاحبان دَم با متهمین روبوسی کرده و بعد از عذر خواهی از آن ها و تشکر از سید، از اتاق خارج می شوند، از سید که مقداری فارسی می داند و مدتی هم در مشهد ساکن بوده می پرسم که ممکن است کسی قسم دروغ بخورد و خود را نجات دهد، می گوید: حضرت عباس(ع) با کسی شوخی ندارد و هر کسی این کار را کرده نتیجه اش را دیده است، اینجا کسی جرأت نمی کند قسم دروغ بخورد.

وارد حرم حسینی می شوم، اینجا در و دیوار روضه خوان هستند خصوصاً وقتی که رو به قبله ایستاده ای و روبرویت ضریح مطهر بوده و روی سنگ های سبز اطرافت جای رگبار گلوله که سیمان سبز هم نتوانسته باشد آن ها را بپوشاند، خودت بخوان حدیث مفصل از این مجمل، با این حال، باز هم گوشه نشین قتلگاه شدم و باز هم...اصلاً گویی همه مصیبت های عالم در کربلا جمع شده و هر گوشه ای از این مصائب کافی است تا شیر مردی را از پا در آورد، افراد غافلة ما که فقط چند روز است با یک کاروان به کربلا آمده اند، صمیمی شده اند، حالا مقایسه کنید کاروانی که مسافتی طولانی را در مدت زمان زیاد کنار هم بوده و بعضاً فامیل هم بوده اند، چه صمیمیتی در بین شان بوده است، حتی تصور این قضیه هم سخت است که در یک روز، دوستان، آشنایان، برادران، برادر زادگان و فرزندان به شهادت برسند.

امان از دل زینب چه خون شد دل زینب\rخدا را شکر که دیگر از تلِّ زینبیه قتلگاه معلوم نیست اینجاست که انسان خودش را سبک احساس می کند، فکر می کردم که کلّی گرفتاری و مصیبت دارم اما غم کربلا بزرگتر از آن است که حتی مصائب خود را به یاد آورم، همه چیز در کربلا وجود دارد آن هم در حد اعلایش، تشنگی، غربت، مظلومیت، عبادت، خستگی، قساوت، لطافت، خشونت، ... و عشق، عشقی که نمی توان به زبان و قلم آورد.

امشب آخرین شبی است که در بین الحرمین مهمانم، با بلندگوهایی که اجاره کرده ایم در بین الحرمین زیارت عاشورا می خوانیم و عزاداری می کنیم، غم شهدای کربلا از یک طرف و غم جدایی از کوی عشق از طرف دیگر بر سوز و آه ما افزوده به گونه ای که بعد از 2 ساعت عزاداری و سینه زنی اصلاً احساس خستگی نمی کنیم، حالا ما شدیم میزبان زائرینی که برای دقایقی توقف کرده و با ما هم نوا شده و سینه زنی می کنند، امیدوارم صاحب عزا ما را به عنوان خدمه مجلس حسینی پذیرفته باشد.\rبا رسیدن به ساعت 12 درهای حرمین را می بندند و مردم هم به مرور کم می شوند، قلباً راضی شده ام و مداحمان هم که خودش نمی داند چگونه توانسته یک تنه برنامه را اجرا کند راضی است.

نمی دانم چرا خوابم نمی برد، ترسی در وجودم است که نکند دیگر توفیق زیارت کربلا را نداشته باشم، لذا هر چند بیرون هوا سرد است و درهای ظاهری حرم بسته است اما این شب آخری را با بیداری و زار زدن های کودکانه خود را به امامم تحمیل می کنم.\rروز دهم (خروج از کربلا) در این چند روزه دوست داشتم یک بار هم که شده با پای برهنه به حرم حضرت عباس (ع) بروم اما هر وقت خواستم این کار را بکنم از نگاه های برخی هم کاروانیان مُسن که در لابی هتل می نشستند و دقیق تر از محافظین، همچون عقاب همه را زیر نظر می گرفتند خجالت می کشیدم و منصرف می شدم؛ آخرین نماز صبح را در حرم حسینی می خوانم و مناجات را در حرم سقای تشنه لب، زمان به تندی می گذرد و کم کم دچار استرس می شوم، ای کاش زمان متوقف می شد، برای بازسازی حرم حضرت عباس(ع) کاشی هایی را که از دیوارها در آورده اند در دفتر نذورات به فروش گذاشته اند، یکی از سالم ترین ها را می خرم، با یکی از روحانیون مسئول در «الروضه العباسیه المقدسه» قراردادی می بندم که در ازای تمام پولی که برایم مانده و به او داده ام، شش ماه نماز برای مادر و عمویم در داخل حرم بخوانند؛ حالا مقداری از استرسم کم شده و تقریباً آماده رفتن شده ام، از حرم که خارج می شوم می بینم دمپایی هایم نیست به ناچار پابرهنه به راه می افتم وقتی وارد هتل می شوم از همان نگاه های ریز بین، متوجه لطف آقام عباس(ع) می شوم که نسبت به این خواسته ام هم بی تفاوت نبوده است.

ساعت 7 صبح از هتل خارج شده و سوار اتوبوس می شویم، در آن سرما دست فروش ها قبراق و سرحال به تبلیغ اجناس خود مشغولند و در آن بین پسر بچه ای را می بینم که دیروز با کلی چانه زنی و قربون صدقه رفتن، هر عطر را به قیمت چهار هزار تومان و با ضرر به ما فروخته بود، حالا همان ها را به قیمت هزار تومان می دهد! احساس کردم کلاهم تا گردنم پایین آمده است.

ساعت 7:30 صبح با چشم اشک بار و حسرت از زود گذشتن روزها، از کربلا به راه افتادیم و بعد از طی 50 کیلومتر در یک سه راهی به سمت چپ پیچیدیم، هوا روشن است و منطقه پوشیده از خاک، اغلب خانه ها غیر مقاومند که با یک «ز» از زلزله «زپرشک» می شوند زیرا «زپرتی» ساخته شده اند، همین خانه های محقر به گیرنده های دیجیتال ماهواره مجهز هستند، حیف به این خودروهای لوکس ژاپنی و اروپایی که اینقدر خاکی هستند، اگر برای این باشد که کسی حسودی نکند و «لایسود» نشود، باید به این مردم یک احسنت محکم گفت اما خودمانیم اگر از خاک گرفتگی این سیارات بگذریم از افرادی که با دمپایی و بدون جوراب سوارش می شوند نمی شود گذشت، ای کاش افرادی با کلاس و تیپ ما راکبش بودند، اینجا سرزمین اضداد است و جمع بین اضداد آن قدر زیاد است که با همین چشم های عینکی هم قابل مشاهده است، جاده خیلی خراب است و محدودیت سرعت هم در آن وجود ندارد پس چاله هایش استعداد این نویسنده خوش ذوق را هم کور می کند؛ حال که اینگونه است خوب می بینم و به خاطر می سپارم تا بعد از توقف اتوبوس بنویسم، آن وقت است که چشم جاده را کور خواهم کرد.

اکثر زائرین خواب هستند نمی دانم کِرم است یا کَرَم که دوباره در این جاده قلم به دست می گیرم، با افتادن اتوبوس در یک دست انداز، تمام بافته هایم پنبه می شود، نمی دانم از نامردی جاده است یا از لق بودن ابزار آلات داخل مخ حقیر که با یک دست انداز «ریست» شد.

الوداع الوداع با کربلا با نجف با خانه های گِلی با ماهواره های دیجیتال با خودرو های خاک گرفته با ... عرب ها خداحافظی کردن را می گویند السلام، برای ما تا به حال السلام نقطة شروع بود اما الان هم شروع است و هم پایان، با السلام شروع کردیم و الان باید با السلامی دیگر به پایان ببریم، السلام اولی شیرین بود و دوستش داشتم اما از السلام دومی خوشم نمی آید و تلخ است، تازه به دو معنی السلام پی برده ام و ممکن است با این ایستگاه های متعدد «قف للتفتیش» به معانی دیگرش هم برسم.

عربی صحبت کردن بعضی از همراهان هم خودش قصه ای است، جوری عربی را به صراحت و اعتماد به نفس صحبت می کنند که عرب ها انگشت به دهان مانده اند، با یک «ال» در ابتدای هر کلمه آن را به عربی تبدیل کرده و با رعایت مخارج و صفات حروف به زبان جدید مکالمه می نمایند، جایتان خالی بعضی ها همین «ال» را به اول کلمات ترکی اضافه کرده و با عرب ها صحبت می کنند و وقتی آن بندگان خدا نمی فهمند، این مخترعین زبان جدید می گویند: این ها چقدر خنگ هستند!!. قبلاً زبان فینگیلیسی توسط ایرانیان در «چت» و پیام کوتاه اختراع شده بود، در این فکرم که من هم زبان های فَرَبی (فارسی+ عربی) و تَرَبی (ترکی+عربی) را به ثبت برسانم.

کجایم؟ چه می گویم؟ سفر کربلا و این همه مضاحک؟ هرچند که برخی می گویند جوهر و مغز سخنان طنز، جدی است و بعضی هم پا را فراتر از گلیم مبارک دراز کرده و طنز را به عرفان می چسبانند و اگر کسی ایراد بگیرد تقصیر را به گردن کوچکی گلیم می اندازند.

از بس اینجا خط عابر پیاده ندیدیم و روزنامه نخواندیم، همه خط و خطوط را فراموش کردیم و نمی دانیم راستی هستیم یا چپی، ای کاش صبح ها در هتل «الصباح» می خواندیم، بعضی وقت ها از تلویزیونی که در بالای تخت به مویی بسته شده و با یک عطسه احتمال سقوط آن می رفت، بانگ « صلوه العصر» برای اخوان سنی مذهب پخش می شد، روزنامه «الشرق»غروب توزیع می شد بهتر بود نام آن را به «الغرب» تغییر می دادند، زیرا با مواضع اش هم خوانی بیشتری داشت. حال که سخن به اینجا رسید بهتر است این نکته را هم بگویم که در اذان عصر «اشهدوا ان علیاً ولی ا...» را نمی گویند اما در اذان های دیگر می گویند.

در زبان ما به لباس زیر شورت گفته می شود و در زبان اجنبی یعنی کوتاه، اما در زبان عربی یعنی پلیس با یک تا از نوع دسته دارش! حالا یک «شرطه» داریم که هم دسته دارد هم تای تأنیث و هم پلیس است، یاد شتر گاو پلنگ افتادم؛خوب است که یاد سیاره نیفتادم که یا باید در آسمان ها سیر می کردم و یا در جاده های پُر دست انداز عراق تاب می خوردم.

اتوبوس همچنان بی مهابا می تازد، یک آقایی برای پدر و مادرش خلعتی خریده، همسرش می پرسد: چرا برای پدر و مادر من نخریدی؟ مرد می گوید: خب مال پدر و مادر تو باشد. زن می گوید: همان بهتر که مال پدر و مادر خودت باشد. مرد می گوید:من هم که برای آن ها خریده ام. زن می گوید: تو اصلاً منطق نداری و همه چیز را به مسخره می گیری. نزدیک است جنگ دیگری در عراق سر بگیرد، این کشور از قدیم نقطه عطف حوادث در منطقه بوده است.

بعد از بیست سال متأهلی در این اتوبوس جزو مجردها به حساب می آیم و مداح کاروان هم پیر زنی را که کمی جوان تر از ننه حوّا است برایم نشان کرده و حرف هایی می گوید که مسافران اتوبوس لب هایشان تا بنا گوش باز می شود، مقداری دلم می گیرد که مورد خنده دیگران واقع شده ام شاید مقصر خودم هستم که خیلی جاها در جابجایی وسایل و اسباب آن پیر زن قد خمیده کمکش کرده ام، لذا اعتراض مختصری به مداح می کنم و او می گوید: دوری از کربلا خیلی سخت است و من این ها را می گویم تا کمی از غم های زوّار کم کنم، وقتی به تهران رسیدیم خودت به این مسئله پی خواهی برد.

در مدرسه به ما یاد داده بودند که حروف فارسی 32 و حروف عربی 28 (بدون احتساب همزه) است و حروف پ، ژ، گ، چ در عربی نیست اما خودم دیدم که روی شیشه یک مغازه آپاراتی نوشته بود «بنچرچی»، بعد از این باید کلیشه تدریس را عوض کرده و یاد بدهند که 3 حرف از حروف فارسی در عربی نیست که آن هم با پیشرفت فناوری و مرور زمان ممکن است کم تر هم بشود؛ البته شاید این هم دلیلی بر آموزش نادرست در مدارس ما باشد که امروزی (آپ تو دیت) نشده اند، همین است که عربی صحبت کردن ما را عراقی ها نمی فهمیدند.\rدر بین ما شیعیان حالتی وجود دارد که اغلب با دیدن یا شنیدن نام کربلا اشک در چشمانمان جمع می شود، اینجا نوشابه های 330 میلی لیتری وجود دارد به نام کربلا کولا؟!! که به دلیل وجود گاز فراوان، با نوشیدن اولین جرعه اشک در چشمان حلقه میزند!! این هم از پیشرفت های قرن بیست و یکم.

یادتان است گفتم اینجا یک جور دیگر است؟ در جاده ها غیر از رنگ خاکی، رنگ دیگری به چشم نمی خورد و خسته شده ام دوست دارم زودتر برسم اما دوست ندارم از این سرزمین خارج شوم.

در اینجا مردان را با نام اولین پسرشان صدا می کنند و اسم راننده ما «ابو احمد» است یعنی پدرِ احمد، احتمالاً پدر پسر شجاع هم عرب بوده است؛ و یا اولین طیاره را برادران رایت از روی این اتوبوسی که ما را به ورز مهران می برد ساخته باشند که به معنای واقعی کلمه «ابوطیاره» است، گویا در خط تولید، کمک فنر تمام شده و قسمت کنترل کیفیت (Q.C) هم زیر سبیلی رد کرده باشد؛ پشتی صندلی ها هم که ثابت و استوار هستند و ما مثل سربازها فقط مجاز به نظر به چپ و نظر به راست می باشیم.

بالاخره به مرز می رسیم، چه خوب شد که رسیدیم، نه چه بد شد که رسیدیم، چه حال خوشی داشتیم، لحظاتی از عمرمان را غرق در حسین بودیم، در کشتی حسین(ع) از هیچ تلاطمی نمی ترسیدیم، چه حدیث پُر معنایی به ذهنم آمد که مظمون آن این است «کُلُّّناسَفینَه النَّجاه وَ لکن سَفینَه الحُسَین اَسرَع وَ اَوسَع» واقعاً که با کشتی حسین(ع) سریع تر حرکت کردیم، یک چیزی را اینجا می توانم بگویم، وقتی ضریح مطهر آقا را دیدم حس کردم نیمی از قلبم در آن است ولی الان حس می کنم تمام قلبم را در آن جا گذاشته ام، حاضرم تمام باقیمانده عمرم را بدهم و یک بار دیگر به کربلا بروم. \rروز یازدهم (تهران) حیف شد چه روزهایی را گذراندم، مرقد نورانی و با عظمت مولا علی(ع)، وادی السلام، قبر شش گوش، بلند ترین ضریحی که تا آن زمان دیده بودم، نماز در خیمه گاه، برآورده شدن حاجتی که فقط در دل بود و حتی به زبان هم نیامده بود، پا برهنه از حرم تا هتل، بوسیده شدن چشمانم که به خاک خیمه گاه متبرک شده بود توسط یکی از سادات، ای کاش ظرفِ وجودم بیشتر جا داشت، ایکاش ظرفِ «وَقَدَّروهُ تَقدیرا» را بزرگتر کرده بودم، چگونه می توانم به مشتاقانی که برای دیدنم آمده اند آن حالات را منتقل کنم؟ حواس پنج گانه ما مادی است و باید در آن فضا قرار گرفت تا حس کرد، آن جا یک میدان مغناطیسی است که آدم مثل یک سنجاق، مجذوبِ آن آهن ربای قوی می شود و اگر خیلی هنر داشته باشد آن حالت آهن ربایی که در او به وجود آمده را حفظ کند.

از خداوند می خواهم که زیارت عتبات عالیات را نصیب همه ما نماید. التماس دعا





  تعداد بازديدها: 5915


 
نظرات خوانندگان:
 

نظرات حاوي توهين، افترا، تهمت و نيش به ديگران منتشر نمي‌شود.

نام:
پست الکترونيک:
متن پيام:


 
آخرين اخبار و مطالب 
به بهانه ی چهلمین سالگرد شهادت
مثنوی " علمدار بسيج " در وصف شهيد بزرگوار احمد دلاكه (دالکه) سروده ی علی اکبر پورسلطان (مهاجر)
یادداشتی از: آقای میکائیل جواهری
نماز را در هر حال و حالتی بجا آوریم
گزارش تصویری:
بمناسبت 5 اردیبهشت، چهلمین سالگرد شهادت یار دیرین، شهید والامقام احمد دالکه
یادداشت:
ملت که نباید همیشه در شعب ابی طالب زندگی کنند
حجت الاسلام والمسلمین حاج شیخ حسین انصاریان‌:
نمازهای جماعت الان در کشور ما ورشکسته است
یادداشتی از: حجه الاسلام هادی سروش
چه کسانی نهی از منکر را از حریم «منطق و عقل» دور کردند؟!
آمار تکان دهنده از 200 روز جنگ و نسل‌کشی در نوار غزه
یادداشتی از: حجت الاسلام عبدالرحیم اباذری
به مناسبت دهمین سالگرد درگذشت آیت الله ملکوتی/منادی شفاف سازی در تولیت
یادداشت:
آمریکا و نکبت وابستگی به صهیونیسم
روایت عباس عبدی از بازدیدش از مسجد پارک قیطریه : مسجد را در تقابل با نهادهای دیگر قرار دادن، اعتبار نهاد دین را افزایش نمی‌دهد
گزارشی از خانم یاسمین طالقانی:
سکوت رئیسی و احمدی‌نژاد!
سالار عقیلی: وظیفه ماست که جوانان را با ادبیات کهن آشتی دهیم
خانه به دوشی اکثریت مردم ایران!
یادداشت:
جبهه متحد سیاسی ضد صهیونیستی
رئیس قوه قضاییه در دیدار با منتخبان مجلس دوازدهم:
با حرف زدن مشارکت مردم محقق نمی‌شود؛ سنگ را از پیش پای مردم برداریم کار پیش می‌رود
اطلاعیه ی هیئت انصارالخمینی (ره) در مورد برگزاری جلسات هفتگی نهج البلاغه
شورای آتلانتیک بررسی کرد
خاورمیانه در مسیر تثبیت قدرت نرم ایران
ماهانه ۱۰ تن زعفران ایران قاچاق می‌شود
تاراج طلای سرخ
گزارشی از خانم نسترن فرخه
دردسر مزمن دارو
اسحاق جهانگیری: صدای شکسته شدن استخوان مردم به گوش می‌رسد / می‌خواستیم وزیر زن بگذاریم، نگذاشتند / باید مسیرها را باز کنیم

آرشیو همه مطالب


 
پربازديدها 
اختصاصی:
دو پوستر ماندگار با موضوع "وعده صادق" از خانم شیرین نوشیروان
یادداشت:
تنها راه تامین ثبات در منطقه
یونیسف: غزه خطرناک‌ترین مکان برای کودکان است
آغاز عملیات گسترده پهپادی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی علیه اهدافی در سرزمین های اشغالی
در بیانیه‌ای مطرح شد؛
سید حسن خمینی: عملیات شجاعانه دیشب توسط فرزندان غیور ایران اسلامی موجب افتخار است/ این حمله یک تصمیم استراتژیک برای نمایش اقتدار، امنیت و غرور ملی بود/ باید به قدرت ملی خود ببالیم
پیام تسلیت سید حسن خمینی به محسن مهرعلیزاده
یادداشتی از: حجت الاسلام والمسلمین رسول منتجب نیا
رفتاری هوشمندانه در قبال جنایات اسراییل
یادداشتی از: حجت الاسلام والمسلمین هادی سروش
جوان عزیز ؛ این "دفاع" ضروری بود
گزیده ی یادداشتی از حاج حسن وفایی
خرمشهر تا باران پهپاد و موشکی
در دیدار عیدانه عنوان شد:
حسن روحانی: ایران به خطای بزرگ اسرائیل پاسخ داد/ ما منطقه امن می‌خواهیم/ باید خودانتقادی را آغاز کنیم/ کشور و نظام نیازمند مشارکت عام است
آیت‌الله علوی بروجردی با اشاره به پاسخ ایران به اسراییل: دعا می کنیم تا سپاه مسلمین بر کفار، ظفر یابد/ نمی‌توان از کشتار کودکان و مسلمانان در غزه گذشت
یادداشتی از: آقای میکائیل جواهری
خدا، انسان، جهان
عضو کمیسیون امنیت ملی مجلس:
اتباع بیگانه مشکل بزرگ ضد امنیتی ایران در آینده خواهند بود
ارتش اسرائیل یک مقام ارشد حزب الله را ترور کرد
یادداشت:
انتقام واقعی اینست
اعزام ۸۷ هزار زائر در عملیات حج تمتع/ ۱۸ فرودگاه معین حج هستند
یادداشتی از: خانم صدیقه بهزادپور
ارز غیرواقعی، تورم و گرانی واقعی
سفیر سابق آمریکا در کوبا به 15 سال زندان محکوم شد
جزئیات اعزام حج عمره از ۳ اردیبهشت
تایید قضایی رقص آذری


 
آمار بازديد از سايت 
تعداد بازدید امروز: 6521
تعداد بازدید دیروز: 7211
بازدید کل: 66717243
مشاهده آمار کامل
تمامي حقوق براي هيئت انصارالخميني (ره) محفوظ است.